یک روز بعدازظهر، اتفاق بدی افتاد: "سام"، بین چارچوب دریچه گربهروی خانه گیر کرد. نمیتوانست از جایش تکان بخورد؛ نه عقب میرفت، نه جلو!
وقتی اِما یک تکه مرغ جلو دماغ سام گرفت،همه چیز روبهراه شد!
وقتی سام خودش را جلو کشید تا آن لقمۀ خوشمزه را بگیرد، از بین دریچه رد شد و افتاد توی باغچه.
خانم "میلر" گفت: «دیگر تمام شد! سام از همین حالا رژیم لاغری میگیرد.»