این کتاب، جلد دوم از داستانهای رمی است که برای نخستین بار به چاپ میرسد و جلد اول آن نیز با عنوان «من که حرفی ندارم» (چاپ سوم، چاپ اول کتاب خورشید) در اردیبهشت ماه ۱۳۸۶ منتشر شد.
رم، یا به قول لاتینیها اوج دنیا (caput mundis) و به قول دیگر، جاودانهشهر (città eterna) که تمام راهها به آن ختم میشدهاند، از همان زمانه باستان تا به امروز مورد توجّه شاعران و نویسندگان بوده است، از پتروینوس و هوراس رم باستان گرفته تا دانته سدههای میانه، لئوپاردی و جوآکینو بلّی، شاعر گویش رمی سده نوزدهم و آلبرتو موراویای سده بیستم. موراویا انگیزه رمنویسیاش را بلّیِ شاعر میداند و میگوید: «او رم و مردمان سده نوزدهمیاش را به نظم درآورد و من رم و مردمان سده بیستمیاش ــ بهویژه بعد از جنگ جهانی دوم ــ را به نثر.» امّا رم و رمیهای امروزی نه آنانی هستند که بلّی گفته و نه همانانی که در داستانهای رمی دهه چهل و پنجاه موراویا میبینیم. آن آدمها دیگر در جامعه امروز ایتالیا حتّی حضور فیزیکی هم ندارند: شاید هم ژنتیکی عوض شده باشند! آن آدمهای حاشیهای داستانهای رمی، امروزه جایشان را دادهاند به مهاجرانی که اصطلاحا و احتمالاً بهتحقیر "خارج از جامعه مشترک اروپایی" (extracomunitari) خطاب میشوند و پلاساند در رم. چرا که اروپاییزهشدن در دستور کار است. ملیگرایی دارد بهتدریج جایش را به اروپاییگرایی میدهد، شاید هم تاکنون داده باشد.