اگر تنهایی در آغاز تحقیق به عنوان وحدتی تجزیه ناپذیر میان هستنده و هستی توصیف شد، این تنهایی از جایی چون پیشفرض "دیگری" ناشی نمیشود. و در عین حال نیز به عنوان کنارهگیری از یک رابطۀ داده شدۀ پیشینی با دیگری هم ظاهر نمیشود. این تنهایی از زیرایستا نشأت میگیرد. تنهایی وحدت اصلی هستنده است، این حقیقت که هستنده در هستی وجود دارد و از آنجا اگزیستنس خود را معماری میکند. سوژه تنهاست، زیرا که یکتاست. سوژه نیاز به تنهایی دارد، تا آزادی آغازین بتواند وجود داشته باشد، حاکمیت هستنده روی هستی، یعنی به عبارت کوتاه، برای آنکه هستنده وجود داشته باشد. پس تنهایی فقط ناامیدی و وا گذاشته شدن نیست، بلکه قوت و غرور و حاکمیت هم هست. راههایی که در نهایت با مفاهیم ناامیدی درتحلیلهای اگزیستنسیالیستی انجام گرفته، توانسته است تنهایی را به طور موفقیتآمیز پاک کند، به این ترتیب این راهها از یک طرف همۀ مضمونهای ادبیات رومانتیک و بیرونِسک و از طرفی دیگر روانشناسی دربارۀ غرور تنهایی و همچنین تنهایی استثنایی و اریستوکراتیکی را به فراموشی میسپارد.