طو، روستایی کوچکی با چشمان آبی، رؤیای افقهایی دیگر و سواحلی دیگر، بجز آن قسمت از نیل را که روی آن متولد شده است، در سر میپروراند. ناراضی از سرنوشتی که از پیش برایش در نظر گرفته شده، به کمک برادرش ــ کاتب آینده پرستشگاه محلی ــ و پنهان از نگاه پدر و مادرش، خواندن و نوشتن میآموزد، و با شور و شوق بسیار گوشه کوچکی از علم پزشکی را از مادرش، که قابله روستایشان بوده، فرا میگیرد. درست لحظهای که یک بار دیگر از آیندهاش دلسرد و نومید میشود، مردی مرموز به رنگپریدگی ماه و سراپا سفیدپوش، سوار بر زورقی مجلل و باشکوه، ظاهر میشود.
این مرد عجیب، طو را همراه خود به پایتخت میبرد و او را دستیار خویش ــ که برجستهترین پزشک سرزمین بوده ــ میگرداند. علم گیاهان، تاریخ، آداب و معاشرت و رفتار صحیح را به او میآموزد و او را به دختر جوان فریبنده و دلربایی تبدیل میکند. به حدی که فرعون رامسس سوم در برابر این همه جذابیت و هوش و ذکاوت تاب نمیآورد و از او دعوت میکند به حرمسرایش وارد شود.