یا! بیا! بیاآغاز کنیم
دوباره
«حافظ» را از شاهد بازیاش
ـ جُلجتا به درک؛ تو، تهران مرا هم ویران میکنی
سمر قند که هیچ
چشمهای تو بم است ـ
بیا! بیا! بیا!
از کنار خاطرات پا برهنگی حسنک
عبور کنیم بیهقی را
و سفر کنیم از این شهر
چونانکه آشوب نباشیام میانۀ این همه بهتان
بیا سفر کنیم
پیش از آنکه تهران روی خاطرات تو خودکشی کند.