روبِ پنجشنبه. اتاقی از یک خانه با اثاثیهای فکسنی. یک تختخواب، یک مبلِ راحتی، یک صندلی چوبی کوچک و خرتوپرتهای دیگری که چندان هم زیاد نیستند. بوث، مردِ سیاهپوستی حدوداً سیساله، درحالِ تمرینِ نوعی بازی ورقِ اسپانیایی بهنامِ چشمبندی سهکارتی ست. صحنهی بازی او از این قرار است: سه کارت و صفحهی مقوایی بازی که بالای دو صندوقِ شیرِ ناهَمتراز چیده شدهاند. حرکات و زمزمههایش بههنگامِ بازی نشان از بیتجربگی او در این بازی دارد.
بوث: دُرُس نیگام کن، حالا خوب نیگام کن: کی ــ میدونه ــ اون کارت ــ قرمزه ــ کجاس؟ کی ــ میدونه ــ اون کارت ــ قرمزه ــ کجاس؟ من ــ میدونم ــ اون کارت ــ قرمزه ــ کجاس. اون ــ کارت ــ قرمزه ــ برندهس. اگه اون ــ کارت ــ قرمزه ــ رو ــ وَرداری ــ بُردهی. اگه اون ــ کارت ــ سیاهه ــ رو ــ وَرداری ــ باختهی. اون بازندهس ــ آره ــ اون ــ یکی ــ سیاههم ــ یه بازندهی دیگهس ــ برنده ــ اون کارت ــ قرمزهس.