داستان عشق ناخدا میتواند داستان عشق همه ما آدمیان باشد. قصه سفر و دانستن ز خویشتنی که مدتها است از آن دوری کردهایم و در هجران میسوزیم و از یاد بردهایم که چه بوده و چگونه باید باشیم و ره به سوی کجا باید ببریم؟ و بهر این نادانیها است که رنج میکشیم. ولی شاید اندکی از ما هنوز از این وادیهای ایمن «انسان بودن» و «انسان ماندن» یادگاری بر ذهن داریم ولی صد افسوس که همواره از دوردستها از آن یادی میکنیم و بار دیگر به روزمرهگیها برگشته و اسیر سرگشتگیهای خویش میشویم و از یاد میبریم که درد چیست و درمان را از کدامین وادی باید بیابیم؟ امید دارم این داستان بتواند قدمی هرچند کوتاه در راه گشودن رازهای زندگی باشد. قصه سفر و عشق ناخدا برای ما از راهماندگان مسیر عشق و دلدادگی و شادمانی میتواند راه رهایی از خستگیها و دلشکستگیها و ناامیدیها و بیعشقیها را نشان داده و باعث شود که رو به تازهشدنها و دلدادگیها و عاشقیها رویم و غرقه شویم، بهر تمامی آن عطایایی که ایزد بزرگوار بخشیده و ما از آن بیخبریم. داستان عشق ناخدا را تقدیم میدارم به تمامی ناخدایانی که بهر یار و عشق او دل به دریای زیستن دادند و ترانه عشق و امید و ایمان و صبر را جاودانه ترنم کردند....