روباهی حیله گر با شیری زندگی می کرد. در میان حیوانات روباه به تنبلی معروف بود، کارش فقط این بود که از مانده شکار و غذای شیر می خورد و می خوابید. تا اینکه شیر مریض و ناتوان شد. روباه خیلی نگران بود، او نه حال شکار داشت و نه می توانست، گرسنگی را تَحَمُّل کند. یک روز همینطور که شیر دراز کشیده بود و آه و ناله می کرد،روباه به اوگفت: «جناب شیر،آیا برای بیماری شما علاجی نیست؟»