مردم شهر در صحنه حضور دراند. کمی آنسوتر شیخبهایی، میرداماد و میرفندرسکی در کنار هم ایستادهاند. روی سکوی بلندتری ملااسفندیاری و چند زاهد دیگر حضور دارند. ملا شمس نیز در میان جمعیت، چشم انتظار، بیرون صحنه را مینگرد. ملاصدرا به همراه همسرش و یاران و فرزندانش وارد صحنه میشوند. ملاصدرا، ملاشمس را در آغوش میگیرد، آنگاه به طرف استادان خود رفته و با آنان خداحافظی میکند و به راه میافتند. در تمام این مراحل موسیقی و اشعار زیر پخش میشود.
ای شاه مسلمانان ولی جان مسلمانی
پنهان شده و فکنده، در شهر پریشانی
گفتی که تو را یارم، دخت تو نگهدارم
از شیر عجب باشد، بس نادره چوپانی
گر نیست و گر هستم، گر عاقل و گر مستم
ور هیچ نمیدانم، دانم که تو میدانی