علی بابا در پی یافتن خار صحرا را میکاود و الاغ باوفایش در پی اوست و او را همراهی میکند.
علی بابا:
از سر صبح تا به غروب
میام تو این صحرای داغ
کمی هیزم جمع میکنم
میزارمش روی الاغ
میرم تو شهر میفروشمش
با پول اون نون میخرم
بعضی روزام یه کم قاتق
با دل پرخون میخرم