راما بعد از گذشت دو هفته از مصیبت مرگ مادرش هنوز نتوانسته بود به حال سابقش بازگردد. نظارت بر نتیجهی کار موکلانش، آماده کردن وصیتنامه آنها و یا فراهم کردن امکان استقراض مجدد جهت پرداخت وامهایشان، به نظرش مسخره میرسید و تنها چیزی که میخواست ماندن در خانه کنار آکاش بود نه فقط پنجشنبهها و جمعهها بلکه هر روز. و بعد به طرز معجزهآسایی شغل جدید آدام پیش آمد با حقوق بسیار خوبی که به راما فرصت چنین کاری را داد. و حالا کار او در خانه این بود: ورق زدن کاتالوگهایی که با پست میرسید، علامت زدن آنها و سفارش ملافههایی با عکسهای اژدها برای اتاق آکاش...
نسخه چاپی را دارم ، داستان هاش خیلی معمولی ، بدون کشش و پیش بینی شده ست ؛ برخلاف انتظارم که با وجود شهرت نویسنده انتظار یک مجموعه داستان خوب را داشتم .
5
خیلی به دلم نشست
روابط و خواسته های مهاجران از چند نسل رو خوب تشریح کرده