نگهبانها همانگونه که همهجا را با چراغدستی وارسی میکنند، بیرون میروند. چراغهای بزرگ خاموش میشوند و دوباره همان روشنایی اندک، همهجا را میپوشاند. باز هیچ آوایی شنیده نمیشود. پس از زمان کوتاهی پیکره اندیشمند تکانی میخورد. به چپ و راست نگاهی میاندازد و آرام از جا بلند میشود. گوشه و کنار را وارسی میکند، برمیگردد، روی سکو مینشیند و دوباره دست را زیر چانه میزن د و اندیشیدن را نمایش میدهد. بار دیگر از روی سکو بلند میشود، سکو را کنار میزن د و از زیر آن کتابی بیرون میآورد. روی سکو مینشیند و کتاب میخواند. زن بار دیگر از تاریکی بیرون میآید. بدون آنکه به او نزدیک شود، از دور به او نگاه میکند. اندیشمند که بدون نگاه کردن، بازگشت زن را دریافته، از جا بلند میشود تا آژیر را به کار بیندازد. این بار آژیر روشن نمیشود. اندیشمند میکوشد آژیر را روشن کند.