اگر من چنین زنی داشتم، که داشتم، و این زن اگر "واقعاً" چنین کاری را که تو میگویی کرده بود، من به جای آن مرد غریبه، "او" را از پنجره پرت میکردم، که کردم. بعد هم بلافاصله میرفتم خودم را لو میدادم، که رفتم. فوقش ده سال برام میبریدند، که بریدند. مهم نیست. در عوض، همین که به غیرتم حال دادم؛ خودش کلی آدم را کیفور می کند. اما این آدم احمق، خیلی باید مطمئن باشد. تو واقعاً مطمئن بودی که غیرتت جوش آورده بود؟ غیرت واقعی خیلی خوب است. میتوانی عین ده سال را نشئهی آن غیرت باشی، ککت هم نگزد. اینطور مواقع، مدتی را که برایت بریدهاند، سه سوت تمام میکنی و میآیی بیرون. یک ساک توی دستت هست که آن هم یادگار یکی از ابدیهاست. بیرون زندان، کمی با هوا و آفتاب حال میکنی و قدم میزنی. میروی داخل اولین قهوهخانه. یک چایی دبش، یک قلیانِ پُروپیمان و یک آبگوشت سنگی، آی میچسبد. میخوری و میکشی و یکی از آن اسکناسهایی را که "همبندیها" ضمیمهی آزادیات کردهاند، میدهی به قهوهچی و بیرون میزنی. یک بسته سیگار میخری که هر لحظه دلت خواست یکیش را درآوری، با دودش حال کنی تا محدودیتهای حال کردن در زندان از یادت برود. همینطور قدمزنان میروی. میروی به همانجا که آن زندانی معروف به "خرخوان"، اسمش را گذاشته بود "ناکجا". پرسیده بودی ناکجا یعنی چه؟ گفته بود: وقتی جایی را نداری که تنِ لشات را دراز کنی و کپهی مرگت را بگذاری، همانجا که ایستادهای، ناکجاس.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۳۹ مگابایت |
تعداد صفحات | 338 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۱:۱۶:۰۰ |
نویسنده | محمدباقر رضایی |
ناشر | نشر آبارون |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۴/۰۶/۲۱ |
قیمت ارزی | 10 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |