وراس، یا در نام گستردهاش در زبان لاتینی: کینتوس هوراسیوس فلاکوس، سخنور و چامهسرای نامبردار رومی، به سال ۶۵ پیش از زادن عیسی مسیح، در ونوسیا (اکنون ونوزا نامیده میشود)، شهری در آپولیا (اکنون آپولی مینامندش)، بومی در ایتالیای نیمروزین، دیده به دیدار جهان گشود، نیمْ شبانی از واپسین ماه پاییز، در سایه و پناه زایچهای چون مرکور. آنان که به اخترشماری باور دارند و ستارگان و پیکرههای اخترین را بر سرنوشت آدمیان کارساز میدانند، میتوانند بر آن بود که زایچهای چنان دمساز سرنوشت و آینده هوراس را برنهاده است و پایه ریخته. او، در آنچه میخواست و میاندیشید و به انجام میرسانید، نیک به مرکور میمانست، آن نمونه رومی هرمس یونانی؛ خدایی در پیوند با فرهنگ و هنر که چنگ را پدید آورد و آن را به آپولون ارمغان کرد؛ در هنرهای نه گانه، با بغدختان هنر، آن نه دختر زئوس که هرکدامشان یکی از هنرها را در فرمان داشت و سامان میداد، هنباز و دمساز بود. خویشکاری دیگر مرکور آن بود که خاکیان میرا را با ژوپیتر پیوند میداد. مگر نه این است که هوراس نیز، چونان سخنسرایی وَخْشاوند و در پیوند با بغدختان هنر که او را در سرایندگی یاریگر و دستگیر بودند و پندارهای نغز نوآیین و اندیشههای بلند و ارجمند را در دلش میافکندند، پلی بود در میان آسمان و زمین و سروشی که پیامهای خدایان را به خاکیان میرسانید؟