اسم من اِی. جِی است و از مدرسه متنفرم.
صبح دوشنبه بود. من وارد کلاس سوم ابتدایی شدم که آقای گرانیت معلم آن است. همه داشتند وسایلشان را داخل کشوهایشان میگذاشتند.
دوستان من، مایکل و رایان، دربارۀ مسابقه فوتبالی که آخر هفته تماشا کرده بودند، حرف میزدند. آندرا یانگ، شاگرد همهچیزدان کلاس هم با دوستش امیلی دربارۀ زلمزیمبوهایشان حرف میزدند.