خانوادۀ من مدام ایدههای لوس و بیمزهای برای داستانهای کارتونیام بهم میدهند. من هم اصلاً محلشان نمیگذارم. هیچکدامشان نمیدانند که من تا چه حد این کار را جدی میگیرم.
پدر کولهپشتیام را کشید بالا و بندش را روی شانهام تنظیم کرد. بعد هم دستش را لای موهایم فرو کرد و آنها را بههم ریخت.
موهای من قهوهای روشن و مایل به بور است و همیشه دراز و بیمدل، دور صورتم ریخته. موهایم را هیچوقت برس نمیزنم، فقط با دستم آنها را کنار میزنم. موی من آنقدر پرپشت است که زیر کلاه بیسبال جا نمیگیرد. گمانم پدر به همین دلیل همیشه موهای مرا به هم میریزد، آخر سر خودش مثل توپ بولینگ طاس است.