گاهی وقتها، تئوریهای جدید را که مرور میکنی و به نام و سابقهی کسانی که پشت این تئوریها خوابیدهاند دقت میکنی، به مسیر رفته شک میکنی و قلم برمی داری که روی خیلی چیزها خط بکشی ولی وقتی به اشعار همین منتقدین و همفکران به قولی متفاوتشان پناه میبری پریشانت میکنند و بین تئوریهای به ظاهر حق به جانب و اشعار ناقصالخلقهی بیرون زده از آنان، مبهوت میمانی. به راستی آیا شعر نیازی به وکیل و وصی دارد؟ و آیا اصلاً نیازی هست برای اثبات یک شعر، رگ گردن را کلفت کرد و داد کشید؟ یا برای تکذیب گونهای از شعر چندین صفحه لایحه صادر کرد که چنین و چنان؟ به قول شیخ اجل: (دلایل قوی باشد و معنوی/ نه رگهای گردن به حجت قوی). شاید این جمله بارها و بارها به گوشتان خورده باشد که:«دوره غزل به سر آمده است و غزل مثل قصر زیبایی ست که در آن نمیتوان زندگی کرد» و از این دست جملات قصار. ولی واقعیت این است که اشکال متفاوت شعر فارسی چه سنتی و چه نو، با گذر از دالانهای پر پیچ و خم فرهنگ غنی ایرانی و بهره گرفتن از فضاها و سبکهای متفاوت، این روزها شادابتر از همیشه به افقهای دور دست چشم دارد و در این بین غزل هم چون طاووسی با شکوه در این گلستان بیبدیل جلوهگری میکند. وقتی جوان تر بودم خیلی تلاش کردم که چشمم را بر این همه زیبایی ببندم و تنها به چند شورش نا فرجام در زبان دلخوش کنم ولی این مغناطیس قوی نگذاشت لحظهای از مدارش بیرون بروم و هر چه بیشتر تلاش کردم کمتر توفیق یافتم. این مجموعه هم حاصل ۱۵ سال همزیستی مسالمت آمیزم با غزل است