از فصلی باید سخن گفت که بهانهای برای بدی و زشتی، دستاویزی برای خون و دشنه و جنگ نداشته باشد. از فصلی باید گفت که دوستی و عشق در آن همیشه پایدارند. از فصلی که تنها سه ماه نیست و تمام سال را در آغوش میگیرد و به آغوش میدهد. از فصلی باید گفت که در آن دیدار و هجران با همدیگر مشکلی ندارند و آدمها در برابر هر دو تسلیم نفس و دیوانه درد نمیشوند. نگویید دیوانهای مینویسد که دیدار و وصل با دوری و هجران برابر هستند. غرض پیوند ما با عشق است. مشکل عاشق هجران است و مسأله عشق وصال. سالها تنها بودن را آنقدر تجربه کردهایم که باید وصل را دوست بداریم ولی هجران را هم به امید آن تحمل کنیم.
کدامیک از شما خدای بزرگ را دیدهاید و هنوز روی بالهای ایمان به هر سو میپرید تا پیدایش کنید. با این همه نماز و طاعت و نذر و زیارت و هرچه که بیش از این میدانید.
سحرهایتان برای نماز صبح و گریههای نیمه شبهاتان مبارک باد که آرزوی دیدار دارید و همیشه در اوج بُعد نشستهاید و آیا خدا را خواستن جز عشق است. فقط تفاوتها هست که در شادی بزرگیها میتوان آنها را دید.
وجه افتراق در اندازه عشق است و در پهنای وسعت عاشقی میتوان آن را ارزیابی کرد.
اینهمه سخن از شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون و... همه بزرگی توان عاشق را در گذرگاه هجران و بُعد ترسیم کردهاند و جلوه دادهاند.