زندگیِ من بد قصهای نیست؛ کم پربار و میمون نبود. اگر در دوران بچگی که بیکس و یکلاقبا پا به عرصه اجتماع گذاشتم، پریِ دانا و توانایی سر راهم سبز نمیشد و نمیگفت: «کار و هدفت را انتخاب کن، آن وقت من هم با رشد فکریت و متناسب با سیر منطقی عالم، راهبر و نگاهدارت میشوم»، امکان نداشت سرنوشت من سعادتآمیزتر و اثربخشتر و موفقتر از این از کار دربیاید. قصه زندگی من حقیقتی را که بر من روشن کرده، بر عالم و آدم هم آشکار خواهد کرد و آن اینکه خدای بخشندهای هست که همه چیز را به خیر و صلاح ما میسازد.
میهنِ من، دانمارک، سرزمین شاعرانهای است مالامال از قصههای عامیانه و ترانههای دیرینه و تاریخ گرانبار آن با تاریخ سوئد و نروژ درآمیخته. جزیرههای دانمارک از جنگلهای باشکوه درختان آلش و کشتزارهای غله و شبدر پوشیده شده و بیشباهت به باغهایی نیست که به سبک زیبا آراسته شده باشند. فونن، یکی از این جزیرههای سرسبز است که زادگاه من، اودنسه، در آن قرار دارد. اسم این خطه از اودین(۱)، ربالنوع کافران، گرفته شده که بنابر اعتقادات کهن در اینجا میزیسته. فونن که مرکز جزیره است از کوپنهاگ بیست و دو مایلی فاصله دارد.