
دیروز بود که اتاقم را جدا کردند، آیا همانطوری که ناظم وعده داد من حالا بهکلی معالجه شدهام و هفتهی دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بودهام؟ یکسال است، در تمام این مدت هرچه التماس میکردم کاغذ و قلم میخواستم بهم نمیدادند. همیشه پیش خودم گمان میکردم هر ساعتی که قلم و کاغذ بدستم بیفتد چقدر چیزها که نخواهم نوشت… ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزی که آنقدر آرزو میکردم، چیزی که انتظارش را داشتم ...! اما چه فایده ... از دیروز تا حالا هرچه فکر میکنم چیزی ندارم که بنویسم. مثل این است که کسی دست مرا میگیرد یا بازویم بیحس میشود. حالا که دقت میکنم مابین خطهای درهم و برهمی که روی کاغذ کشیدهام تنها چیزی که خوانده میشود این است: «سه قطره خون»
این بخش پیشنویس کتاب معروف صادق هدایت است که برای معرفی اثرش بهترین نوشتهای است که میتوان نوشت.

اثری ماندگار از صادق هدایت. این اثر شامل ۱۱ داستان کوتاه است که داستان سه قطره خون اولین داستان و یکی از معروفترین آنها است. روایت آدمهایی که روانشان از حضور در جامعه خسته شده است و از هنجارها و ناهنجارها بریدهاند و تنها جایی که برایشان مناسب دیده شده، آسایشگاه است. آسایشگاه بیماران روانی. داستان سه قطره خون را احمد میگوید. او در آسایشگاه بستری است و میخواهد هر آنچه را که میبیند بنویسد. از آدمهایی میگوید که خود واقعیشان قهرن، مانند صغرا سلطان که خانمی سن و سال دار است اما صورتش را با گچ دیوار سفید و از برگ گل برای سرخاب استفاده میکند و حس میکند دختری دختر چهارده ساله است. از تقی مینویسد. فردی که دنیا را بدون خانمها جایی بهتر میداند و عقیده دارد که همهی آنها را باید کشت اما عاشق صغرا سلطان شده است. احمد در جای جای این داستان از زمانی میگوید که افراد این آسایشگاه معالجه شوند و قرار باشد مرخص شوند چه اتفاقی میافتد. برای مثال در جایی از داستان دربارهی صغرا سلطان میگوید: اگر معالجه بشود و در آینه نگاه بکند سکته خواهد کرد.
البته که عشق در تمامی داستانهای این کتاب به صراحت مشاهده میشود. از داستانهای دیگر این اثر میتوان به «گرداب»، «داش آکل»، «آیینهی شکسته»، «طلب آمرزش»، «لاله»، «صورتکها»، «چنگال»، «مردی که نفسش را کشت»، «محلل» و «گجستهدژ» اشاره کرد. داستان داش آکل آنقدر معروف و تاثیر گذار بود که مسعود کیمیایی با برداشتی از آن فیلمی با همین نام را ساخت.
«گرداب» داستان زندگی همایون است. فردی که دوستش خودکشی کرده و هنوز دلیلی برای آن یافت نشد تا اینکه متوجه میشود دوستش با همسرش به او خیانت میکرده و حتی ممکن است تنها دخترش هم حاصل این خیانت باشد.
«داش آکل» داستان عشقی ناممکن است. عشق فردی جوانمرد و پا به سن گذاشته به مرجان. دختری نوجوان که پدرش او و تمام خانواده را به داش آکل سپرده است. در تمام این ماجرای لوطیگری، حضور یک یاغی فرصتطلب نیز حس میشود. فردی که با وجود داش آکل وقتی برای شرارت ندارد و منتظر زمانی برای انتقام است.
«آینه شکسته» داستان خرافات است. آینهی یک دختر فرانسوی که در حادثهی غیرعمد میشکند و داستان شروع میشود.
«طلب آمرزش» روایت زندگی سخت زنی به اسم عزیز آقا است. زنی که بچهدار نمیشود و خودش مقدمات ازدواج همسرش را فراهم میکند و شعلههای حسادت سر میکشند و از او یک قاتل میسازد.
کتاب «لاله» اما داستان دختری است یک روز به خانهی خداداد پناه میبره. او را پدر صدا میکند اما خداداد عاشق او میشود. اما روزی خداداد به خانه بازمیگردد و لاله را نمیابد.
داستان «صورتکها» داستان عشق منوچهر و خجسته است که برای رسیدن به هم تلاش میکند در حدی که منوچهر خانواده خود را ترک میکند. اما خواهر منوچهر با یک عکس از خجسته، داستان این عشق را تغییر میدهد.
«چنگال»، داستان پدری معرکهگیر است که دو فرزند به نام احمد و ربابه دارد. این دو فرزند هر شب به فکر فرار از خانه بودند. پدر خانواده در مستی مادراشان را کشته است و آنها از او منتفر هستند. اما چیزی جلوی آنها را برای همیشه میگیرد.
«مردی که نفسش را کشت» داستان مردی است که مرید شیخ ابولفضل میشود و تمام نیازهای مادی خود را نادیده میگیرد تا اینکه متوجه میشود شیخ به راه و روشی که نشان میدهد نیست.
«محلل» اما داستان دو دوستی که بعد از سالها بدون آنکه یکدیگر را بشناسند همدیگر را ملاقات میکنند و با تعریف کردن داستان زندگی خود متوجه دوستی دیرینهی خود میشوند.
«گجسته دژ» نیز داستان مردی است که بعد از سالها از سیاهچال آزاد میشود و به روستایی میرود تا بتواند آخرین دستور اکسیر خود را بیابد. اخرین قطره خون دختری باکره.
صادق هدایت، زادهی ۱۲۸۱ خورشیدی از محبوبترین و مشهورترین نویسندگان معاصر ایرانی است. از او به عنوان مترجم و روشنفکر هم یاد میکنند. او که در خانوادهای مرفه به دنیا آمده بود، کودکی راحت و آسودهای را تجربه کرد و تحصیل خود را در دارالفنون و مدرسهی سنت لویی آغاز کرد. او در سال ۱۳۰۵ همراه با اولین گروه محصلان به اروپا رفت و در آنجا تحصیلات خود را ادامه داد. سال ۱۳۰۵ به پایان نرسیده بود که زندگی خود را به پاریس انتقال داد چرا که به این شهر علاقهی شدید داشت و آن را مهد روشنفکری غرب میدانست. او دو سال بعد در رودخانهی «مارن» خودکشی ناموفقی داشت که علت آن هم نامعلوم بود. وی سرانجام در سال ۱۳۰۹ به ایران بازگشت. او به زبان فرانسوی و پهلوی مسلط بود و در آثار او ترجمههای زیادی به این زبانها حضور دارند. به طور کلی هدایت نویسندهی پرکاری بوده است که اولین کتاب او هم به نام «رباعیات خیام» در سال ۱۳۰۲ یعنی در سن ۲۱ سالگی منتشر شد. از رمانهای ارزشمند هدایت میتوان به «بوف کور»، «اصفهان، نصف جهان»، «سگ ولگرد»، «حاجی آقا»، «زنده بهگور» و «پروین دختر ساسان» اشاره داشت. اثر حائز اهمیت دیگری از او به نام «فواید گیاهخواری» وجود دارد. وی از زمان جوانی گیاهخوار بوده است چون معتقد است که اگر انسان به دنبال صلح در جهان است باید از کشتن حیوانات دست بکشد. همچنین او در آثارش اهمیت زیادی به حیوانات میدهد و برای آنها احساس و ادراک زیادی را قائل است. در نهایت صادق هدایت آذر ۱۳۲۹ به پاریس بازگشت و چند ماه بعد در فرودین ماه ۱۳۳۰ در آپارتمان خود با بازگذاشتن شیر گاز خودکشی کرد. او در گورستان پرلاشز پاریس آرمیده است. خسرو سینایی در سال ۱۳۸۴ به عنوان کارگردان، مستندی را تحت عنوان «گفت و گو با سایه» با هدف تحلیل و نقد و بررسی زندگی صادق هدایت، ساخت.

اگر به ادبیات داستانی علاقهمند هستید، اگر از خواندن قلم صادق هدایت لذت میبرید، این کتاب را برای اوقات فراقت خود انتخاب کنید. هماکنون میتوانید برای دانلود این متاب از فیدیبو که انتشارت مجید اقدام به نشر آن کرده است بروید و یا با نصب اپلیکیشن رایگان فیدیبو همیشه آن را همراه خود داشته باشید.
هنوز یک ساعت دیگر مانده تا شاممان را بخوریم؛ از همان خوراکهای چاپی: آش ماست، شیر برنج، چلو، نان و پنیر، آن هم به قدر بخور و نمیر. حسن همه آرزویش این است یک دیگ اشکنه را با چهارتا نان سنگک بخورد؛ وقت مرخصی او که برسد، عوض کاغذ و قلم باید برایش دیگ اشکنه بیاورند. او هم یکی از آدمهای خوشبخت اینجاست؛ با آن قد کوتاه، خنده احمقانه، گردن کلفت، سر طاس و دستهای کمخته بسته برای ناوه کشی آفریده شده، همه ذرات تنش گواهی میدهند و آن نگاه احمقانه او هم جار میزند که برای ناوه کشی آفریده شده. اگر محمدعلی آنجا سر ناهار و شام نمیایستاد،حسن همهی ما را به خدا رسانیده بود. ولی خود محمدعلی هم مانند مردمان همین دنیا است. چون اینجا هرچه میخواهد میگوید، ولی بک دنیای دیگر است، ورای دنیای مردمان معمولی. یک دکتر داریم که قدرتی خدا، چیزی سرش نمیشود؛ من اگر به جای او بودم، یک شب توی شام همه زهر میریختم میدادم بخورند؛ آنوقت صبح توی باغ میایستادم؛ دستم را به کمر میزدم. مردهها را که میبردند تماشا میکردم. اول که مرا اینجا آوردند، همین وسواس را داشتم که مبادا به من زهر بخورانند. دست به شام و ناهار نمیزدم تا اینکه محمدعلی از آن میچشید. آنوقت میخوردم. شبها هراسان از خواب میپریدم. به خیالم که آمدهاند مرا بکشند. همه اینها چقدر دور و محو شده ...! همیشه همان آدمها، همان خوراکها، همان اتاق آبی که تا کمرکش آن کبود است.
دوماه پیش بود؛ یک دیوانه را در آن زندان پایین حیاط انداخته بودند. با تیله شکسته شکم خودش را پاره کرد رودههایش را بیرون کشیده بود با آنها بازی میکرد. میگفتند او قصاب بوده؛ به شکم پاره کردن عادت داشته؛ اما آن یکی دیگر که با ناخن چشم خودش را ترکانیده بود. دستهایش را از پشت بسته بودند. فریاد میکشید و خون به چشمش خشک شده بود. من میدانم همه اینها زیر سر ناظم است.
| فرمت محتوا | epub |
| حجم | 874.۴۶ کیلوبایت |
| تعداد صفحات | 176 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | صادق هدایت |
| ناشر | مجید |
| زبان | فارسی |
| تاریخ انتشار | ۱۳۹۴/۰۳/۱۸ |
| قیمت ارزی | 3 دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |