امروز چهارشنبه روز اول تعطیلات است، اما من تعطیلات جایی نمیروم. تمام تابستان و بعد از آن هم خودم را توی اتاقم زندانی میکنم. نمیخواهم بروم اردو و از اینجا هم تکان نمیخورم. از اردو خوشم نمیآید. اگر فردا صبح بابا بخواهد مرا به ایستگاه قطار ببرد، بهش میگویم نه، نه، نه! نمیخواهم بروم. تصمیم گرفتهام دیگر تفریح نکنم. هیچوقت. میخواهم اعتصاب کنم.
آدمبزرگها وقتی خوشحال نیستند اعتصاب میکنند. وقتی رئیسشان را دوست ندارند اعتصاب میکنند و سرکار نمیروند. وقتی دوست ندارند بهزور بهکشورشان برگردند اعتصاب میکنند و غذا نمیخورند. اعتصاب کردن یعنی اینکه بگویی نه، تا آدمها بفهمند که تو خوشحال نیستی. من هم اعتصاب میکنم تا بگویم نه، من خوشحال نیستم.