ارسطو در پاییز ۳۲۲ پیش از میلاد درگذشت. او شصتودو ساله و در اوج تواناییهایش بود؛ دانشمندی که تبیینهای علمیاش گسترده و تأملات فلسفیاش عمیق بودند؛ آموزگاری که جوانان هوشمند یونانی را مفتون میکرد و الهامبخش بود؛ چهرهای عمومی که زندگانی متلاطمی را در جهانی آشفته از سر گذراند. او چونان غول عقلانی سترگی بر روزگار باستان سایه افکند. هیچکس پیش از او سهمی چنین بزرگ در معرفت نداشت. پس از او نیز کسی سودای هماوردی با دستاوردهایش را در سر نپرورد.
دربارۀ ویژگی و شخصیت ارسطو چیز زیادی نمیدانیم. او از خانوادهای توانگر سر بر آورد. به قول معروف جوانی خوش لباس و آراسته بود؛ انگشترهایی در انگشت میکرد و موهایش را به رسم معمول کوتاه نگاه میداشت؛ گفتهاند که پاهایی دوکی شکل داشته است؛ از ضعف هاضمه رنج میبرد؛ سخنوری نیکو بود؛ در درسگفتارهایش واضح و شفاف، و در گفتوگو قانعکننده ظاهر میشد؛ بذلهگوییِ گزندهای داشت. دشمنانش، که فراوان بودند، او را به خودبینی متهم کردهاند. وصیتنامهای که از او بر جای مانده، سند بزرگواری و بخشندگی اوست. نوشتههای فلسفیاش خشک هستند؛ اما نشان میدهد که دوستی و خودبسندگی را ارج مینهاد و اینکه ضمن آگاهی از جایگاه خود در سنتی افتخارآمیز، به درستی از دستاوردهای ویژهاش احساس سربلندی و غرور میکرد. به عنوان یک انسان شاید بیشتر ستودنی باشد تا دوست داشتنی.