برای تایپسیت و تندنویسی که به عنوان کارمند موقت کار میکند، حاضر بودن در صحنهی کشف یک جسد در نخستین روز کاری قراردادی جدید، اتفاقی اگرچه نه منحصر به فرد اما آن قدر نادر هست که نشود آن را تنها یک مخاطرهی رایج شغلی در نظر گرفت. مندی پرایس، نوزده سال و ده ماهه، و ستارهی به نام آژانس منشیگری نانساچ متعلق به خانم کریالی، صبح روز سه شنبه چهارده سپتامبر کاملاً آمادهی مصاحبه در دفتر انتشارات پورل بود؛ و فقط همان دلواپسیای را داشت که اغلب در شروع هر کار جدید حس میکرد: دلواپسیای که هیچگاه شدید نبود و بیش از آن که از این اضطراب نشأت بگیرد که میتواند توقعات کارفرمای آتیاش را برآورده کند، در این اضطراب ریشه داشت که آیا آن کارفرما توقعات او را برآورده میکند یا خیر. مندی جمعهی قبل از وجود این شغل باخبر شده بود، یعنی زمانی که به دفتر آژانس تلفن زده بود تا پس از دو هفته دلخوش کردن به کار برای مدیری که یک منشی را تنها به چشم نشان منزلت خودش میدید ولی اصلاً نمیدانست چطور از مهارتهای او استفاده کند، پولش را بگیرد. او آمادهی کاری تازه و ترجیحاً مهیج بود، اگر چه نه شاید به آن مهیجی که در ادامهی ماجرا پیش آمد.