کنار این پنجره راحتترم
اینجا چیزی به حس من نزدیکتر میشود
پاییز، چنارهای این شهر، باران و سنگینی نفسهای تو
که منتشر میشوی
که منتشر میشوی
در برگهای خیس این کوچه
و خرمالوهای درخشان این باغ (و چشمهای حریص این پنجره)
در سنگریزههای بالغ این فلات
و در باران که میبارد
و در من که نمیتوانم از تو بگویم
و در تو که به حرفهای من درنمیآیی
(دوباره... باشد برای بعد)
ـ گوش کن!
مثل اینکه چیزی توی نفسهای باران مرا صدا میزند
(شاید جوانهای از میان خاک)
و یا صدای انتشار تو که به سمت فتح دنیا پیش میرود
ـ گوش کن!
مثل اینکه این روزها کسی نام واقعی مرا صدا میزند
نام واقعی مرا
میفهمی؟