کبرا بعد از وارد کردن ۲۴ یا ۲۷ ضربه چاقو به مادرشوهر ۷۵سالهاش او را رها میکند. جسد کنار شومینه افتاده و خون همهجا را پر کرده است. دستها و لباسهای خود کبرا هم خونآلود است او نگاهی به دور و اطراف میاندازد. یک لگن آب به چشمش میافتد آن را روی جسد پرت میکند. بعد سراغ وایتکس میرود و این بار روی جنازه، سفیدکننده میریزد. هنوز دستپاچه است و نمیفهمد چه میکند. چاقو را برمیدارد و به حمام میبرد آن را در دستشویی حمام میشوید، حولهای برمیدارد، خونهای روی بدن خودش را پاک میکند و بالاخره بدون اینکه جسد را جابهجا کند از خانه بیرون میرود و راهی میدان تجریش میشود. گویی هنوز در این دنیا نیست و در عالم دیگری سیر میکند.
کبرا بهیکباره تبدیل به قاتل شده بود، عامل جنایتی فجیع. تمام رویاهایش بر باد رفته و زندگی برایش سیاهتر از قبل شده بود. او که در نوجوانی آرزو داشت پزشک متخصص قلب یا دندانپزشک شود حالا میدانست فرجام تلخی در انتظارش است. هرچند قتل با ۲۴ ضربه چاقو، جنایتی هولناک محسوب میشود، از همان ابتدا که پرونده به جریان افتاد، بسیاری این زن را تنها مقصر جنایت نمیدانستند و بیشتر به او به چشم یک قربانی نگاه میکردند تا مجرم. خودش معتقد است: «من خطاکارم، نه خلافکار.»
من کتاب را نخوندمش اما فکر کنم بر اساس ماجرای واقعی دختر فقیری که پرستار پیرزنی است و بعد دچار چالشهای دردناکی در زندگی میشود و ماجرای او تبدیل به یک تراژدی غمناک است