کمی بعد از اینکه اُلیویا همراه نواب رفت، بِث کرافورد از سیملا برگشت. این قضیه مال سپتامبر ۱۹۲۳ بود. بِث میخواست برود بمبئی به پیشواز خواهرش تِسی که قرار بود با کشتی از راه برسد. تِسی میآمد که فصل سرما را پیش خانوادهی کرافورد بگذراند. همه جور ملاقات و سفر برایش ترتیب داده بودند، اما او به خاطر داگلاس بیشتر در ساتیپور ماند. با هم اسبسواری کردند، گوی و حلقه و تنیس بازی کردند، و تِسی با تمام قوا سعی کرد برایش همدم خوبی باشد. نه اینکه داگلاس اوقات فراغت زیادی داشت، چون توی محل همیشه سرش به کاری گرم بود. مدام در جنب و جوش بود و لحظهای آرامش نداشت، طوری که هم همکارها به او عزت و احترام میگذاشتند و هم هندیها. آدم درستکار و باانصافی بود. تِسی آن فصل سرما و فصل بعد را هم ماند و پس از آن با کشتی راهی وطن شد. سال بعد داگلاس برای مرخصی راه وطن درپیش گرفت و باز در انگلستان یکدیگر را دیدند. وقتی داگلاس توانست ترتیب طلاق زنش را بدهد، آن دو آمادهی ازدواج شدند. تِسی مثل خواهرش بِث به هند پیش شوهرش رفت و در آنجا زندگی پرمشغله و سعادتمندانهای را درپیش گرفت. با گذشت سالها تِسی مادربزرگ من شد ــ البته حالا دیگر همه به انگلستان برگشته بودند.