تاریخ، روایتِ مستندِ حوادثی است که مردم گذراندهاند. اغلب، مطالعۀ حوادث تاریخی ملاحظاتی را به ذهن میرساند و باعث کنجکاوی در اسباب و علل رویدادها میشود. معمولاً رویدادهای تاریخی سیمای سرنوشتی ناگزیر را نمایان میسازد و اشخاص و جامعهها را از اختیار تبرئه میکند. ازاینرو، مطالعۀ آن رویدادها در نگاه نخست، بیانگر اجباری است که دامنگیر فرد و جامعه شده است. ازسویدیگر، به نظر میرسد مفهوم «قضا» ضریب تأثیر تلقی اجبار بشر را افزایش میدهد و وجود قانون، ضرورت علّیِ آن طرز تلقی را در نظر بسیاری موجّه میکند؛ ولی باید دانست با آنکه نظام هستی برپایۀ ضرورت علّی است، انسان در افعال و آثار، خودمختار و آزاد است و آزادیِ او با ضرورت نظام هستی منافاتی ندارد (مطهری، ۱۳۷۴ /۶: ۶۱۰).
معنای این سخن آن است که جبر و سرنوشت وابسته به اختیار انسان است و انسان در انتخاب سرنوشت، نهتنها از ضرورت عِلّی استنکاف نکرده است، بلکه با بهرهمندی از میزان درایت و تجربه و آگاهیِ خود، راهی بیتخلّف را برمیگزیند؛ یعنی آنچه او را محدود به یک راه یا مخیّر در گزینش یکی از راهها میکند، آگاهی و شناختِ وی از تعدد راههاست. پس زمانیکه انسان به راهی گام نهاد، ضرورتهای آن راه وی را از خودداری در پویش بازمیدارد.