قلمروی ویلاکس در اوج آرامش و همانگی است. بابی پندراگن پانزده ساله در تعقیب سنت دین شیطان صفت، وارد این قلمرو می شود ولی درمی یا بد که ویلاکس در صلح و آرامش است چرا که خلوت و متروک شده است.
ساکنان ویلاکس به راهی دست یافته اند که از آن طریق می توانندوارد سرزمین آرزوهایشان شوند و در آنجا هرکسی که می خواهند باشند و در هر جایی که می خواهند زندگی کنند در حالی که بدنشان در جای ثابتی قرار دارد، ذهنشان به گستره تخیلاتشان می گریزد.