درباره داستان های نامورنامۀ باستان، شاهنامه فردوسی جلد 13
به دنبالِ جنگِ کاموسِ کشانی و خاقان چین و فولادوند، یارانِ افراسیاب و هنرنماییهای رستم در آن نبردها و بازآمدنش با فتح و ظفر نزدِ شاه کیخسرو و گذراندنِ روزی چند با شادی و سرور سپس باز رفتنش به سیستان با هدایای ارزنده و بدرقه با شکوه، شاه در جهانی رام به آرام مینشیند.
روزی در بارگاهِ وی مجلسِ طرب و نشاطی برپاست و بزرگان و ناموَران و سالاران چون گودرز و گیو و گُستهم و گُرگین و زَنگه شاوران و خُرّاد و بُرزین در گلشنِ چون بهار آراسته شاهانه گرد آمدهاند و گوش بر نغمه رود و چنگ دارند و جامِ باده در چنگ و سر از میِ ناب گرم، در این میان گلهدار اسبان شاهی به شکایت نزدِ شاه میآید که گوری در گله پیدا آمده است و اسبان را میشکند و میکشد. کیخسرو به فراست در مییابد که آن گور موجودی اهریمنی است، چوپان را باز میگرداند تا چارهای بیندیشد. به پهلوانانِ حاضر در بارگاه مینگرد، هیچ یک را مردِ نابود ساختنِ آن موجودِ گور صورتِ اهریمن سیرت نمیبیند، نامهای به رستم مینویسد و از او میخواهد که به دربار آید. گُرگینِ میلاد برنده نامه است و رستم همراه وی به پایتخت میآید و شاه با اِکرامِ وی و اَرج نهادن بر یاریها و یاوریهایش در سختیها، داستانِ گور را با او در میان مینهد. رستم بر رخش مینشیند و به چراگاهِ اسبان میرود و در اطرافِ اسبان، شکارکنان جویایِ گورِ اسب شکن میگردد. سه روز بدینسان سپری میشود.