«زن درون آلپاچینو» رمانی است عجیب و روانشناختی که در درون خود سعی میکند تصویری تازه و بدیع از شخصیت نهفته در درون انسانها را روایت کند.
فرید حسینیان در مقام شاعر و مترجم در این رمان ایدهای شاعرانه را برای مخاطبش تدارک دیده است؛ او بر این باور است که هر شخصی در درون شخصیتهای پیرامونیاش تمثالی ساخته که دوستشان میدارد. حسینیان در پی درج این باور در رمان خودش است که دوست داشتن و موضوعاتی از این دست به معنای علاقهمندی به شخصیت ساخته شده توسط انسان در درون شخصیتی است که به او ابراز علاقه میکند و نه خود حقیقی طرف مقابل.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
درِ آسانسور که باز شد، روبهرویش – سراپا پوشیده در حوله حمام سفید بزرگی- لای در ایستاده بود. میدانست برای دلبردنش نبود که حمامش درست با آمدن او هم زمان شده بود؛ نیم ساعت زود رسیده بود. احساس کرد گوشهایش از گرما سرخ شدهاند- درست مثل همان عید اول. بین آن ایوانِ آفتابگیر و این راهروی دلگیر پلی از نور زده شده بود: با همان سرعت، با همان تلألو، با همان عمق. در را کامل باز نکرد. وارد که شد آنقدر به او نزدیک بود که عطر داغ شامپو مشامش را انباشت. طرّه موهای خیسِ بیرون لغزیده از زیر حوله، سفیدیها را تاب نمیداد، اما میان حرفهای رعنا و نقره شنیده بود که موهایش را رنگ نمیکند.