خواننده عزیز
متأسفم که باید بگویم کتابی که در دست دارید، بیش از حد ناخوشایند است. این کتاب سرگذشت غمانگیز سه بچهی بسیار بدشانس است، که گرچه بچههایی زیبا و باهوش هستند، اما زندگیشان پُر از رنج و بدبختی است. از همان اولین صفحهی کتاب که بچهها کنار دریا هستند و خبر بدی به آنها میرسد، بلا و مصیبت در هر گوشهای در کمین آنهاست. شاید بشود گفت که آنها آهنربای بدشانسیها هستند.
در همین یک کتاب کوتاه، این سه بچه با یک تبهکار حریص و نفرتانگیز، لباسهای خارشآور، آتشسوزیِ مصیبتبار، نمایشی برای دزدیدن ثروتشان، و فرنیِ سرد برای صبحانه روبهرو میشوند.
این وظیفهی ناراحتکننده بهعهدهی من است که این داستانِ ناخوشایند را بنویسم، اما شما اگر ترجیح میدهید داستانی شاد بخوانید، کسی نمیتواند جلویتان را بگیرد. میتوانید همین الان این کتاب را سر جایش بگذارید و کتابی دیگر به دست بگیرید.