پیرمرد دستی به موهای او کشید و گفت: «شازده کوچولوی اگزوپری» آه! درسته! خودشه. شنیدم داشتی با گلها حرف میزدی. راستی حال گلت چطوره؟ شازده کوچولو جا خورد: «گلم؟ شما از کجا ...»
- ما نویسندهها همه را میشناسیم پسر جان! میخواهی بگویم گل تو الان مشغول چه کاریست؟ هان؟...دارد گریه میکند. صبح که از خواب بلند شده تو را ندیده و گریهاش گرفته. حالا فکر میکند تو برای همیشه ترکش کردهای...