صدای باز شدن در پارکینگ را که شنید، با سرعت صفحههایی را که باز بودند، بست و از اینترنت بیرون آمد. کابل مودم را جدا کرد و به طرف اتاقش دوید.
از مدرسه که آمده بود، جلوی در خانهی همسایه طبقهی اول، کمی این پا و آن پا کرده بود. شک داشت؛ اگر به مامان یا بابا حرفی میزدند خیلی برایش بد میشد. از طرفی نمیتوانست اینترنت را بیخیال شود. زنگ زده بود و وقتی دختر همسایه در را باز کرده بود، مثل روزهای قبل، کابل مودم را برای یکی دو ساعت قرض گرفته بود.
هر روز با خودش میگفت: «امروز دیگه آخرین باره، فردا نمیگیرم.» اما وقتی وارد راهرو میشد و چشمش به در خانهی همسایه میافتاد، وسوسه میشد که ایمیلهایش را چک کند و چند دقیقهای با دوستانش گپ بزند.