جرمی مارش قسم خورده بود که دست به چند کار نزند: نیویورک را ترک نکند بعد از اینکه جان سالم از ازدواج ناموفقش به در برد دیگر هرگز به کسی دل نبندد و مهم تر از همه این که بچه دار نشود.
حالا جرمی در شهر کوچک بون کریک در کارولینای شمالی زندگی می کند. با لکسی دارنل ازدواج کرده و عاشق زندگی اش استف آنها در انتظار تولد دخترشان هستند اما درست وقتی زندگی او سامان می گیرد و شادکامی به او روی می آورد پیام های اسرارآمیز و آشوب برانگیزی زخم های کهنه او را می گشاید و زنجیره ای از رویدادها مسیر زندگی مشترک این زوج جوان را تغییر می دهد.