گاهی نویسندگان در داستانهایشان، حدیث نفس خود را روایت میکنند. آنها از تجربیات، دیدهها و شنیدههای خود برای روایت قصهی کمک میگیرند. در اینگونه داستانها، نویسنده دغدغههای شخصی خود را مطرح میکند و آنها را با مخاطب خود در میان میگذارد. ویژگی این سبک نوشتاری این است که علاوهبر واقعی و ملموس بودن داستانها، نویسندهی از روزگار خود و اتفاقاتش سخن میگویند. در این حالت بسیاری از دغدغههای مشترک افراد در کتاب به اشتراک گذاشته میشوند. محمد طلوعی در مجموعه داستان من ژانت نیستم قصههایی از امروز را به رشته تحریر در آورده است.
مجموعه داستان من ژانت نیستم شامل 7 داستان کوتاه است. «پروانه»، «داریوش خیس»، «نصف تنور محسن»، «تولد رضا دلدارنیک»، «من ژانت نیستم»، «لیلاج بیاوغلو» و «راه درخشان» عنوان 7 داستان کوتاه کتاب هستند. به رسم معمول بیشتر مجموعه داستانهای کوتاه ایرانی، نام یکی از داستانهای کتاب که بیشتر به مضمون کلی قصهها نزدیک است به عنوان اسم مجموعه داستان انتخاب شده است.
پروانه اولین داستان کتاب است. نام شخصیت اصلی و راوی داستان «طلوعی» است که نامزدی به نام «مژده» دارد. مژده به طور مداوم طلوعی را تعقیب میکند و همیشه نگران او و ارتباطشان است. تنها روزی که طلوعی سر وقت از خواب بیدار میشود، چهارشنبهها است که برای همنوازی به خانهی پیرمردی 80 ساله به نام ابوترابی میرود. ذوق و شوق طلوعی برای رفتن به خانهی ابوترابی برای مژده سوال شده است و ...
در داستان داریوش خیس راوی زیر طاقی کتابخانه ملی رشت ایستاده است و به دختری که آن طرف خیابان ایستاده نگاه میکند. دختر را در جلسات ادبی دیده است و میداند که شعرهای عاشقانهای هم میسراید. دختر آنی دارد که باعث میشود که همه از شعرهایش تعریف کنند. در این بین فردی که از لحاظ ظاهری به داریوش بسیار شبیه است و از رفتار او تقلید میکند وارد داستان میشود ...
نصف تنورِ محسن سومین داستان کتاب است که در آن راوی داستان زندگی پسرخالهاش را تعریف میکند. محسن پسرخالهی راوی، زمانی گندهلات محل بوده است اما اعتیاد به شیشه او را ضعیف و ناتوان کرده است بهحدی که روزی در حضور راوی از استیصال خود میگوید و گریه میکند. سرنوشت بهگونهای رقم میخورد که محسن اکنون در سالن اپرایی در رم است ...
چهارمین داستان کتاب تولد رضا دلدارنیک نام دارد. داستان از مراسم خواستگاری راوی از مژده آغاز میشود. راوی به دلیل مشکلات کلیوی، نیاز شدید به دستشویی پیدا میکند. او در دستشویی بوی مطبوعی را استشمام میکند که خاطرهای از دوران کودکیاش را دوباره زنده میکند. خاطرهای که در آن، راوی با استشمام بوی بوگیر دستشویی خانهی رضا احساس فقر میکند و خانوادهی او هرکاری میکنند تا این مشکل رفع شود ...
من ژانت نیستم داستان اصلی کتاب است که در آن راوی خاطرهای از دوران جوانی پدربزرگش را روایت میکند. پدربزرگ راوی در دوران جوانی برای گذراندن دورهی خیاطی به پاریس رفته است که در آنجا عاشق دختری به نام ژانت میشود. عشق نافرجامی که تنها یادگاری از آن باقی مانده است و راوی آن را دیده است. راوی در خیابان دختری شبیه ژانت میبیند و او را دنبال میکند ...
داستان بعدی لیلاج بیاوغلو ماجرای سفر راوی به ترکیه است. راوی که مهمان خانهی دوستش «بوراک» است. بوراک زمانیکه تبحر راوی را در بازی تخته نرد میبیند، رقیبانی را به خانه میآورد و روی راوی شرطبندی میکند. راوی کمکم حس میکند در خانهی بوراک زندانی شده است ...
آخرین قصهی مجموعه راه درخشان نام دارد. داستان ماجرای سفر راوی به اصفهان که در مسیر چاقویی به سینهی او فرو میرود و میمیرد. راوی گذرش به سردخانه و غسالخانه میافتد ...
محمد طلوعی در مجموعه داستان من ژانت نیستم با نثري هنرمندانه دربارهی هویت صحبت کرده است و پیرنگ کلی تمام داستانها «هویت» است. گاهی اوقات حتی او به طور مستقیم به مسئلهی هویت اشاره کرده است، به عنوان مثال در قسمتی از داستان داریوش خیس راوی سوال «من کیام؟» را از خود میپرسد و تلاش میکند تا به کمک شباهتها و تفاوتهایش با دیگران هویت مستقل خود را تعریف کند.
ویژگی دیگر راوی داستان است که تمام داستانها از زبان مردی روایت میشود که با توجه به مشخصات اخلاقی، وحدت زبان و منحصر به فرد بودن روابطش، این شائبه را در ذهن ایجاد میکند که کتاب در اصل حدیث نفس نویسنده است. طلوعی در اینباره شیطنت هم میکند و در بعضی از داستانها مثل «پروانه» و «تولد رضادلدار نیک» راوی را با نام «طلوعی» معرفی میکند.
راوی داستان دغدغههایی را در داستانهایش روایت میکند که بین بیشتر همنسلان نویسنده مشترک هستند. یکی از این دغدغهها زندگی مشترک است. راویِ داستان، زندگی مشترک را رد میکند و حتی در داستان «پروانه» پس از جدی شدن رابطه با «مژده» و آشنا شدن با تعهدات زندگی مشترک دچار تردید میشود. راوی در دو داستان «داریوش خیس» و «من ژانت نیستم» بهدنبال هویت خود و و چرایی زندگی میرود. این مسئله در دو داستان «لیلاج بیاغلو» و «نصف تنورمحسن» نیز ادامه مییابد و پوچی زندگی و بیهویتی انسان امروزی در قصهها به سخره گرفته میشود.
محمد طلوعی در پایان کتاب و در داستان «راه درخشان» نیز روح جستوجوگر خود را دوباره نمایان میکند که حتی با مرگش هم سوالات ذهنی او پایان نیافته است و همچنان به هدف زندگی، علت به قتل رسیدن و امکان بازگشت روح به جسم خود فکر میکند.
محمد طلوعی نویسندهی توانایی است که روایت داستان را بهخوبی آموخته است. او نثری پخته دارد که داستانها را در بستری طنز و با زبان صمیمی روایت میکند. همچنین، طلوعی توانایی بالایی در تلفیق کشمکشهای درونی و بیرونی و توصیف آنها دارد.
محمد طلوعی نویسنده، شاعر و فیلنامهنویس است که در سال 1358 متولد شد. او تحصیلات خود را در رشتهی سینما و ادبیات نمایشی ادامه داده و به طور مستمر به عنوان نویسنده با مجلههای «همشهری داستان»، «24» و «آنگاه» همکاری داشته است. او تاکنون 7 رمان و مجموعه داستان به همراه دو تک داستان به نامهای «بدو بیروت، بدو» و «زندگان اصفهان» منتشر کرده است. طلوعی آثاری در حوزههای نمایشنامهنویسی و فیلمنامهنویسی نیز چاپ کرده است. او همچنین دستی هم بر ترجمه دارد و تاکنون آثاری همچون «ارفه»، «تئاتربودگی»، «موبی دیک» و «منظری به جهان» را به فارسی برگردانده است.
محمد طلوعی همواره مورد توجه منتقدین بوده است و جوایز ادبی زیادی کسب کرده است. «قربانی باد موافق» که اولین رمان او بود موفق شد جایزهی رمان متفاوت سال را از نگاه جایزهی ادبی «واو» دریافت کند. همچنین مجموعه داستان من ژانت نیستم توانست «جایزه ادبی گلشیری» را کسب کند. علاوهبر این، طلوعی برندهی جایزهی ادبی «چهل» شده است که هر ساله به نویسندگان زیر 40 سال و آیندهدار کشور اهدا میشود.
انتشارات افق مجموعه داستان من ژانت نیستم را در سال 1390 روانهی بازار کتاب ایران کرده است. خرید و دانلود کتاب (pdf) من ژانت نیستم در سایت و اپلیکیشن فیدیبو امکانپذیر شده است. اثر دیگر محمد طلوعی هم با نام «رئال مادرید» نیز برای خرید اینترنتی فیدیبو موجود است.
مادر رضا آدم سختگیری بود. یک بار به خاطر اینکه رضا مسواک نزده مدرسه آمده بود، شال و کلاه کرد آمد مدرسه و وسط کلاس دندانهای رضا را مسواک کرد. هیچ چی نگفت، حتی از خانم اجازه نگرفت تو بیاید. با لیوان نارنجی گلداری که روی شیشه ویترین روشویی بود آمد توی کلاس، روی مسواک قدِ بند انگشت خمیردندان مالید و کرد توی دهنِ رضا.
به مادرم گفتم ما فقیریم. یادم نیست گریه کرده باشم، واقعیت فقر برایم روشنِ روشن بود. مادرم کتم را میکند و لکهی خامهی پشت کتم که حامد صنعتی انگشت کیکیاش را زده بود وارسی میکرد. گفتم: «ما فقیریم مامان.» هیچ لحنم سوآلی نبود، مطمئن چیزی را به مادرم خبر داده بودم اما مادرم گفت: «کی گفته ما فقیریم؟» من میگفتم، نظر خودم بود اما در هفتسالگی نمیشود آدم خیلی روی حرفش بماند. گفتم: «حیاط خونهی رضا اینا خیلی بزرگه مثل حیاط مدرسه است.» مادرم انگشتش را زیر کت روی لکِ خامه گرفت و کت را شبیه خواهرم بغل زد و از اتاق رفت بیرون. دنبالش رفتم، گفتم :«اونا تو توالتشون بوی خوب هم مییاد.» مادرم با انگشتش زیر کت اشاره کرد به من و با دست دیگر توی کاسهی ملامینی آبژاول ریخت: «خونهشون سازمانیه پسری، ما خونهمون مال خودمونه. ما پولدارتریم» شاید میشد قبول کنم که پولدارتریم اما بعضی وقتها آدم توی هفت سالگی دلش میخواهد چیزی را قبول نکند، یا چیزها را آنطوری که خودش دوست دارد قبول کند، همین شد که مقیاس من برای ثروت نه خانهی شخصی است، نه درآمد ماهیانه نه هومتیاتر شصت و هشت اینچ. مهمترین نشانِ ثروت برای من بوگیر تراکس است. مادرم تمام بازار رشت را گشت، توی سال شصت و پنج وسطِ جنگ که پنیر بلغاری میخوردیم، کرهی لهستانی، گوشت یخزدهی برزیلی، آتاری آمریکایی بازی میکردیم و کتانی چینی میپوشیدیم بوگیر تراکس توی بازار پیدا نمیشد، بنابراین من باورکردم ما فقیریم. مادرم گفت: «اونا فقط یکیشون کار میکنه ولی هم من کار میکنم هم بابات» این که چندنفر در خانواده کار میکنند چه اهمیتی دارد، وقتی توالتشان تراکس ندارد. پدرم رفت تهران تراکس بخرد. یعنی وسط موشکباران که همه از تهران درمیرفتند پدرم سه روز راسته بازار و همهی بهداشتیفروشیهای را گشت تراکس بخرد. رفته بود حس ثروت برای من بیاورد، پیدا نکرد. من همهی عمرم فقیر بزرگ شدم.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 691.۱۰ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 91 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۰۲:۰۰ |
نویسنده | محمد طلوعی |
ناشر | نشر افق |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۳/۰۴/۳۰ |
قیمت ارزی | 2.۵ دلار |
قیمت چاپی | 5,500 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
نثر روانی داشت ولی از این کتابها که نویسنده فقط نثر روان داره و یه عالمه افکار و خاطرات و چیزای عجیب غریب رو سرهم میکنه خوشم نمیاد. انگار پیش یه دوست پرحرف نشستی و بعد از دوساعت از حرفاش هیچی سرت نمیشه و نمیفهمی منظورش چی بود و با خودت میگی خب آخرش که چی ؟ حیف وقتم.
از داستان اولش که در نمونه بود خوشم آمد برا همین خریدم ولی از بقیه داستاناش نه . برای سرگرمی و گذر انتظار در مترو و... خوبه ؛ ولی برای اهل کتابی که داستان خوب بخواد نه .
واقعا لذت بردم ...بعد از مدت ها کتاب جالبی خوندم که بتونه حس های جدید در من ایجاد کنه
بی نظیر بود. دست مریزاد به نویسنده ی خوش ذوق. داستان ها تکنیکی و جذاب و خواندنی بود
اولین بار سال ۹۲ خواندمش. بازخوانیاش در بهار ۹۸ از فیدیبو لذت مضاعف داشت
نمیشه گفت بد نمیشه گفت عالی،خوب بود و اگه یبارم خوندینش ضرر نکردین اصلا
تأثیرگذار و همراهکننده بود، اما دلچسب نه!
کتابیه که ارزش خوندن داره
دوست دارم بخونمش?
بد نبود.