
روبروی آینهی کوچک توی تنها اتاق خونه ایستادم. موهای مشکی و نرمم رو کامل بافتم و لچکو روی پیشونیم بستم. مادر وارد اتاق شد. نگاهی به قد بلند و هیکل تقریباً درشتش انداختم. لباسهای بلند و پرچین بختیاریش تنومندتر نشونش میداد. - این کار و نکن دختر ... برای چی میخوای بری اون عمارت؟ چرخیدم و رو به روش قرار گرفتم. - تو نگران چی هستی؟ چرا من و از اون عمارت دور میکنی؟ بعدشم، توی این ۲۳ سال سن همه من و به چشم یه پسر دیدن، دیگه ترس نداره! - تو نمیفهمی ... مگه یک روز دو روزه؟ باید بادیگارد پسر فرنگ رفتهی خان بشی، اگه بفهمن چی؟ من جز تو کسی رو ندارم. - نمیفهمن مادر من، خیالت راحت ... بعدش شاید اصلاً توی مسابقه برنده نشدم! مادر با نگرانی دست روی دستش زد. - مثل پدر خدابیامرزت لجبازی!
| فرمت محتوا | pdf |
| حجم | 1.۸۹ کیلوبایت |
| تعداد صفحات | 560 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | فریده سادات حسینی |
| ناشر | ندای الهی |
| زبان | فارسی |
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۸/۱۹ |
| قیمت ارزی | 3 دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |