یكی بود، یكی نبود. روزی بود و روزگاری. پشت كوه بازاری بود. توی بازار، بزی آش شلهقلمكار میفروخت. كنار دكان بزی یك درخت غرغرو بود. درخت صبح تا شب غر میزد. بزی كه گوشتكوبش را به تغار میكوبید، درخت میگفت: «وای... وای... سر شب تا سحر این همه تلق و ملق، من چطوری بخوابم؟»درخت غر میزد و بزی آش میفروخت و همه آش میخوردند. اما یك شب بزی هركاری كرد صدای غرغر درخت درنیامد.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 6.۲۶ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۶:۴۱ |
نویسنده | سرور کتبی |
راوی | وحید خسروی |
ناشر | انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۷/۲۲ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |