آنا از خواب پرید و چشمها را باز کرد. پشت پلکهایش سنگین بود. دوباره چشمها را بست و سرش را فرو کرد توی بالش. صدای بلندی توی گوشش میپیچید. گوشهی بالش را بالا آورد و فشار داد به گوشهایش. صدا مثل پتک توی سرش ضربه میزد؛ محکم و منظم. کرخت و سنگین بلند شد و نشست. به خودش در آینه نگاه کرد. سیاهی ریمل شره کرده بود تا روی گونهها. یکی از مژه مصنوعیها نبود و آن یکی از گوشهی چشمش آویزان شده بود. مانتو تنش بود و شالش افتاده بود روی شانههایش. چشمهایش سیاهی میرفت. دست گذاشت روی پیشانیاش و نشست لبهی تخت. صدای بلند دوباره کوبید توی سرش. صدای قرآن بود. از اتاق بیرون آمد و وسط هال ایستاد. از کانال کولر، از شومینه، از جرز دیوارها صدای قرآن میآمد. داد زد: «کی اول صبحی مسلمون شده واسه ما؟»
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 1.۰۲ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 167 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
نویسنده | زهرا مهاجری |
ناشر | گویا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۷/۲۲ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |