
جلو اومد و باهاش احوال پرسی کرد. نگاهم چرخید و روی چشمای مهربون و نگاه بی قرارش ثابت موند.
مانی اینجا چه می کرد؟
- سلام، خوبی؟
مثل همیشه مختصر و مفید. زیر لب سلام کردم. نگاهش آتیش به جونم انداخت.
انگار تازه قلبم موقعیت رو درک کرد. از شوک در اومد و به جای یکی در میون زدن، وحشی شد.
مقنعه ام رو، روی سینه ام کشیدم شاید که این پارچه نازک صدای بلند تپش قلبم رو کم کنه.
زانوهام می لرزید و پاهام میل شدیدی داشت که به سمتش قدم نه بال بشه و پرواز کنه. گیرم پاهام رو مجبور به توقف و میخ شدن روی زمین کردم
با این قلبی که دیوانه وار می کوبه و صداش به عرش خدا هم می رسه چه کنم؟ گیرم قلبم رو هم خفه کردم و توی دهنش زدم
مشتش کردم و از ضربان انداختمش با این نفسی که برای این مرد میره و دیگه بالا نمی آد چه کنم؟
-از متن کتاب-
| فرمت محتوا | pdf | 
| حجم | 3.۵۵ کیلوبایت | 
| تعداد صفحات | 680 صفحه | 
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ | 
| نویسنده | مهسا یکه زارع | 
| ناشر | آترینا | 
| زبان | فارسی | 
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۶/۲۵ | 
| قیمت ارزی | 6 دلار | 
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |