بیچاره، باز داره میره خودشو بندازه به پاش. مثل موجی که به پای صخره میافته: یهکم کف و، بهسلامت. حالیش نیست که اون حتی به خودش زحمت نمیده دَرو براش باز کنه؟ بردهی اونه. از برده هم بدتر.
کفشهای پاشنهبلند، یه من ماتیکِ قرمز، اون هم تو چهلوپنجسالگی. واسه چی آخه؟ با این سنوسال، با این جایگاه اجتماعی و تحصیلات، چی باعث شده کاروکردار دخترهای چاردهساله رو از خودت دربیاری؟ اگه آیْتا سر از خاک درمیآورد و میدید…
نِریا پیش از آنکه سوار شود رو گرداند سمتِ پنجره که گمان میکرد مادرش طبق معمول دارد از لای پرده رفتنش را میپاید. با اینکه از آنجا مادرش را درست نمیدید، میدانست که بیتوری زل زده به او و دارد با خودش حرف میزند. بیچاره، باز داره میره بیفته به پای آدم خودخواهی که هرگز حتی یه لحظه نخواسته کسی رو خوشحال کنه. مفت چنگش! یعنی این دختر ما نمیفهمه که یه زن باید خیلی مستأصل باشه که بعد از دوازده سال زندگی مشترک هنوز از شوهرش دلبری کنه؟ باز خوبه بچهدار نشدهن!
نِریا، یک پا توی تاکسی، قبل از نشستن سرش را بالا کرد و بهخداحافظی رو به پنجره دست تکان داد. مادرش در طبقهی سوم خودش را کنار کشید و از لای پرده بیرون را نگاه کرد. خیلی دور دریا را دید، مثل نوار آبی درازی پشت ساختمانها، فانوس دریایی جزیرهی سانتا کِلارا، ابرهای نازک و کمرمقی که در آسمان جا خوش کرده بودند. به پیشبینیِ خانم هواشناسی هوا آفتابی میشد. دوباره رو گرداند سمت خیابان. تاکسی نبود.
مادر به ورای بامها چشم دوخت. ورای آن نوار دراز آبی، ورای فانوس دریایی جزیرهی سانتا کِلارا، ورای آن ابرهای نازک و کمرمق، حتی ورای آنچه برای همیشه گذشته و از دست رفته بود، به جستوجوی صحنههای عروسیِ دخترش. دوباره نِریا را دید در صحن کلیسای جامعِ بوئِن پاستور، لباس سفیدش به تن، دستهگلی در دست، و شادی از سرورویش میبارید. با تماشای دخترش وقتِ رفتن، چه قد و بالایی، چه لبخندی، چه بَر و رویی، دلش شور افتاد. آن شب تنها به خانه برگشته بود. هوای آن به سرش بود که جلوِ عکسِ چاتو بنشیند و از دلنگرانیهایش برای او بگوید. اما سرش درد میکرد. گذشته از این وقتی پای موضوعات خانوادگی خصوصاً مسائل دخترش به میان میآمد، چاتو خیلی احساساتی میشد. از آن مردها بود که وقتوبیوقت اشکشان سرازیر میشود. عکسها گریه نمیکنن اما من یه نگاه به عکس شوهرم بندازم همهچی رو میفهمم.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۷۵ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 694 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
نویسنده | فرناندو آرامبورو |
مترجم | مرتضی علیشاهی |
ناشر | نشر چشمه |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Patria |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۵/۲۶ |
قیمت ارزی | 7 دلار |
قیمت چاپی | 950,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
399 تومن برای نسخه الکترونیک کتاب! شوخی میکنید!