همشهری! هیچ برای تو پیش آمده که بعد از مدتی قطع و فاصله به دوستی، محرمی، کسی نامه بنویسی، که همینجور بمانی و ندانی از کجا شروع کنی؟ نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشی یا به جرم تنبلی گرفتار عقده گناه شده باشی، نه! مسأله در شکل و شروع گفتن است. زیرا آنچه ما را به هم مربوط میکند، اندیشه صامت نیست؛ کلمه ناطق است. و اندیشه مادام که بالای هیکلمان توی آن حجم کوچک کروی محبوس مانده، یک معدن بسته و بکر است که راه به جایی نمیبرد. و تو وقتی معدن را شکافتی و اندیشههای الوان را آزاد کردی، آنگاه مرا به حضور خود جلب کردهای. به عبارت دیگر اندیشه به اتکای سیم حاملش زبان است که به دنیای بیرون وصل و در اندیشههای دیگر جاری میشود.
....پس بنا به این مقدمه نامه را میخواهی چه کنی، وقتی که انگیزه افت کرده قلم روی کاغذ ماسیده است؟