میدانم کسی حرفهایم را باور نمیکند، همانطور که اَسُولّا حرفهای هیرار را باور نمیکرد. از این ماجرا سالیانی دراز گذشته و طبیعی است اهالی ده هم باورشان نشود پس از صد و هشتاد سال برگشته تا انتقامش را بگیرد.
نمیدانست چه اتفاقی برایش افتاده. اصلاً فکرش را نمیکرد پس از آنهمه سال دوباره پایش به روستای زادگاهش، یعنی سگآباد، باز شود.
تمام این مدت کنار چشمۀ جنگلی پشت جالیز منتظر مانده بودم تا یک روز به همۀ آوازهایش پایان دهم. همانطور که پیشترها سگآبادیها به آوازهای پدرش پایان داده بودند. پدرش را هرگز ندیده بودم. مردم میگفتند شبها میرفت روی تلار میایستاد و لیوانی را سر میکشید. بعد میزد زیر آواز و خواب را از چشم ده میبرد. آوازش که تمام میشد دکمههای شلوارش را باز میکرد و از همان بالا میشاشید پای درخت فندق. بعد کتش را میپوشید، کلاه دوریاش را میگذاشت روی سرش و از خانه میزد بیرون.
باید به آوازهایش خاتمه میدادم قبل از آنکه سگها مادیانهایش را پارهپاره کنند.
این چشمه خانۀ من است، کارم فعلاً این است که هر شب تا سپیدهدمان سنگهایش را تمیز کنم. بابت اینکه برگشته احساس خوبی دارم؛ فکر میکنم حالا میتوانم زنجیر این انتظار لعنتی را پاره کنم. انتظار چیز بدی است. همیشه خستگی و کسالت میآورد.
بعد از صد و هشتاد سال برگشته تا بفهمد چرا مثل تسخیرشدگان بیاختیار، زندگیاش، خانوادهاش و هرچه در خاطرهاش میلولید یکباره فراموش شده است.
حالا که برگشته میدانم همهچیز را خواهد فهمید، مخصوصاً طعم انتقام را.
-متن از مقدمه کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 854.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 115 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۵۰:۰۰ |
نویسنده | علی خوشتراش |
ناشر | نشر افکار |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۱/۲۸ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
قیمت چاپی | 150,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |