رونوشت دستنویس ِ پیش رویتان، که بدبختانه شش فصل نخست آن مفقود است و نویسنده در صفحات پیشین و گمشده آن بدون شک به شرح وقوع و شیوع جنگ سیساله در جزیره اوزهدُم پرداخته بود، با عنوان «غارتِ شاهانه» آغاز گردیده و چنین ادامه یافته است :
... چمدانها، صندوقها و گنجهها همگی بهزور باز شده و شکسته گردیده و حتی قبای کشیشی من نیز پاره شده بود، به طوری که بهشدت وحشتزده و مضطر گردیده بودم. اما آنان خوشبختانه نتوانستند دختر بیچارهام را پیدا کنند چون او را در طویله تاریکی پنهان کرده بودم که در غیر این صورت تنها خدا میداند چه درد جانکاه دیگری بر دردهایم افزوده میگردید. حال اما چون بهشدت گرسنه بودم خطاب به جناب فرماندار ویتیش فون اَپلمن به نشانی پوداگلا قصری در جزیره اوزهدُم که قبلاً صومعه مشهوری بود نامه نوشتم و از او خواستم آنچه را عالیجناب حضرت دوک فیلیپوس یولیوس از محل عواید صومعه پوداگلا برایم در نظر گرفته است، یعنی ۳۰ شِفِل جو و ۲۵ مارک نقره، به من مسترد کند چون مقام نامبرده تا به امروز از تحویل اقلام مذکور به اینجانب امتناع کرده زیرا که وی فردی بسیار سختگیر با رفتاری غیرانسانی است ـ اما نامبرده به من جواب نداد و اگر هینریش سِدِن برایم کلاه نگردانده بود در کلیسا برایم صدقه جمع نکرده بود، از گرسنگی میمردم. خداوند در قیامت به آن مرد نیکوکار جزای خیر دهاد. این مردِ خدا در آن زمان پیر شده بود و از دست زوجه شرورش لیزه کولکن بسیار در عذاب بود، چون در همهجا شایع بود که ضعیفه نامبرده مدتهای مدید با ویتیش اَپلمن سَروسِرّی داشته و در روابطی نامشروع با او به سر برده بود. باید دانست که اَپلمن مردی رذل و هوسران و علیالخصوص موجودی بسیار زنباز بود و پُرواضح است که چنین شخصی از برکات الهی بیبهره میماند. باری، همین سِدِنِ مذکور برایم ۵ قرص نان، ۲ قطعه گوشت دودی و یک غاز و نیز یک شقّه گوشت دنبهدارِ نمکزده آورد. اما از من خواست او را از شرِّ زوجهاش در امان بدارم، چون آن ضعیفه میخواسته نیمی از آن اقلام را برای خود بردارد و چون او ـ یعنی سِدِن پیر ـ ممانعت نموده بود، لیزه نفرینش کرده و گفته بود امیدوار است همسرش به صداع مبتلا گردد و او بلافاصله پس از این نفرین درد گزندهای در شقیقه راستش احساس کرده بود و اضافه کرد که نیمه صورتش اکنون و در این فاصله سفت و متورم گردیده است. من، همانطور که وظیفه و شایسته هر کشیش ِ خوب و هر چوپانِ روحِ مردم است، از شنیدن این خبر ناراحت و نگران شدم و از او پرسیدم آیا او بر این باور است یا شاید احتمال میدهد که زوجهاش با شیطان لعین رابطه دارد و قادر به سحر و جادوست. اما او سکوت کرد و فقط شانهای بالا انداخت. بنابراین لیزه پیر را نزد خود فراخواندم که موجودی درازقامت و لاغر است، شصت سال از سنش میگذرد و چشمانی لوچ و برآمده مانند چشم وزغ دارد به طوری که نمیتواند مستقیم به صورت کسی نگاه کند. اما با آنکه مفصلاً با کلام خدا به او هشدار دادم و نصیحتش کردم، حتی یک کلام هم بر زبان نیاورد، ولی هنگامی که نهایتاً از او پرسیدم: «بالاخره میخواهی سِحر و نفرینی را که شوهرت به آن مبتلا شده باطل کنی (چون من از پنجره آن بیچاره را میدیدم که در خیابان روستا مثل دیوانگان سراسیمه میدوید) یا میخواهی که من ماجرا را به گوش مأموران حکومتی برسانم؟» ناچار زبان باز کرد و قول داد بیماری همسرش خیلی زود بهبود خواهد یافت (امری که بهواقع نیز محقق گردید). سپس از من خواست مقداری گوشت دنبهدار و کمی نان به او بدهم و گفت که سه روز است جز زبانش چیزی را به دندان نگرفته و حتی یک لقمه غذای گوشتدار در دهان نگذاشته است. دخترم یک عدد نان و مقداری به اندازه پهنای دو دست گوشت دنبهدار به او داد، اما این مقدار ظاهراً برایش کافی نبود و به نشانه اعتراض چیزهای مشکوکی زیر لب زمزمه کرد. دخترم که ناراحت شده بود به او گفت: «تو ساحره پیر و بدجنس اگر راضی نیستی، گورت را گم کن و اول به شوهرت کمک کن! ببین آن بدبخت چطور سرش را روی حصار خانه تسابل گذاشته و از شدت درد پا بر زمین میکوبد!» عجوزه با شنیدن این سخن به راه افتاد و رفت، اما ضمن رفتن دوباره از لای دندان آهسته گفت : «آره، کمکش میکنم. به تو هم کمک میکنم!»
-متن از دیباچه کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۰۹ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 359 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۱:۵۸:۰۰ |
نویسنده | ویلهلم ماینهولد |
مترجم | جواد سیداشرف |
ناشر | گروه انتشاراتی ققنوس |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Maria SchweidlerCCDie Bernsteinhexe |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۱۲/۱۱ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |