هر شب مهرانگیز که دختر سیاهی بود میآمد و در اتاق بچهها میخوابید. در اتاق پنجدری بزرگی رختخوابها را جفت هم میانداختند و علی و دو خواهرش بعد از اینکه اتاق را از گرد و غبار بازیهای خود میانباشتند، در رختخوابها میخوابیدند. آخرین و کهنهترین آنها مال مهرانگیز بود. چراغ را خواهر بزرگتر پایین میکشید تا مهرانگیز بیاید. مهرانگیز در آشپزخانۀ مقابل اتاق پنجدری ظرف میشست. علی صدای بهمخوردن ظرفها و چلپ و چلپ آب را میشنید و بعد که مهرانگیز چراغ آشپزخانه را خاموش میکرد علی از شادی آمدنش در رختخواب قوزمیکرد و صورتش را بهبالش میفشرد. مهرانگیز با یک فوت چراغ را خاموش میکرد و در رختخواب دراز میکشید. آنقدر آهسته، که اگر علی بهانتظار او بیدار نمیماند، هرگز متوجه آمدنش نمیشد. بعد علی مهرانگیز را صدا میزد و التماس میکرد که قصه بگوید. و هر شب همان قصهها تکرار میشد. قصههای مهرانگیز و مادرش و ددههای دیگر:
مادر مهرانگیز بچه بوده و لخت و عور کنار شط با بچههای سیاه دیگر بازی میکردهاست که یک مرد نکره با چفیه و عگال از کجاوه پایین میآید و داد میزند: «تعال. تعال.» و فقط مادر مهرانگیز که خیلی بچه بوده بهطرف او میدود. مرد نکره چند تا نقل بادام درشت در مشت مادره میگذارد و بغلش میزند و میگذاردش توی کجاوه. مادر مهرانگیز که خیلی بچه بوده گریه و زاری میکند و دست و پا میزند. دستی جلو دهنش را محکم میگیرد. مادر مهرانگیز دست را گاز میگیرد. دست محکم میزند توی دهن مادر مهرانگیز که خون میآید، بعد بس که گریه میکند خسته میشود و خوابش میبرد. بیدار که میشود خود را در یک جهاز میبیند. نه مادرش بوده.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 991.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 214 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۰۸:۰۰ |
نویسنده | سیمین دانشور |
ناشر | انتشارات خوارزمی |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۱۲/۰۴ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |