آخرین روز اوت است؛ بعدازظهری سوزان. لندن مثل دیگی چرب است؛ میجوشد و بوی بدی از آن بلند میشود. از هر گوشۀ شهر، انواعواقسام بوهای حالبههمزن به مشام میرسد؛ بوی دباغیها، پوستینفروشیها، خوکداریها، کورهها، کارخانهها، کشتارگاهها و چاههای فاضلاب... بخارهای سمی همهجور مرضی به بار میآورند. اوایل تابستان، کمیتۀ مرکزی بهداشت اخطاریهای صادر کرد که ضروری است همۀ موادی که بویی تند و زننده دارند، سوزانده یا به نحوی دیگر دور ریخته شوند و این عملاً به این معنی بود که همۀ آن مواد را در رود تیمز تخلیه کنند. اکنون، رودخانه، که پر از تختهپاره و خرتوپرت شده است، به سختی جریان دارد. دیگر نه میخروشد، نه موجهای آبی درخشانی در آن به چشم میخورد؛ فقط کند و بیرمق کمی اینطرف و آنطرف میلغزد، انگار که خزندهای خونسرد باشد.
آرتور همۀ تلاشش را میکند تا خود و خانوادهاش را از آن فضای مسموم و خطرناک دور نگه دارد. مسیر بین خانه و دفتر را با نهایت سرعت طی میکند؛ به این امید که اینگونه مقداری کمتر از آن هوای دمکرده وارد ریههایش شود. با اینکه هوا به شدت گرم است، بینی و دهانش را با پارچهای نمدار میپوشاند، اما به محض اینکه به خانه میرسد، به مادرش میگوید پنجرهها را باز بگذارد تا هوا کمی در زیرزمین جریان پیدا کند، چون اتاقی گرفته با هوای خفه از هوای مسموم هم خطرناکتر است. شرایط تهویۀ هوای خانهای که با خانوادهای دیگر در آن زندگی میکنند، افتضاح است و در حقیقت، اوضاع چاپخانه هم چندان فرقی با آنجا ندارد. از اینکه مجبور باشد در فضای بسته و دمکرده کار کند، پریشان میشود. چه در محیط داخل، چه در محیط بیرون، میترسد به یکی از آن بیماریهای پنهان در هوا مبتلا شود.
بعدازظهر پنجشنبه، دمای هوا به شکل طاقتفرسایی افزایش مییابد و چاپخانه را زودتر تعطیل میکنند. آرتور محتاطانه از دفتر بیرون میرود مبادا پایش را روی پهن اسبی بگذارد. در مجلهای خوانده است که سیصد هزار اسب در پایتخت وجود دارند. سریع حساب میکند که اگر هر اسب روزانه بین چهار تا سیزده بار اجابت مزاج کند، روزی حدود دوازده هزار تن تپاله تولید میشود. هر روز، پشتهای عظیم از پِهن در شهر جمع میشود و معمولاً پسرانی امثال خودش هستند که باید آنجا را تمیز کنند.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 4.۲۵ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 555 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۸:۳۰:۰۰ |
نویسنده | الیف شافاک |
مترجم |