با بیصبری لحظهای را انتظار میکشم که بتوانم دراز بکشم، با این امید که W را دوباره پیدا کنم. البته در عالم رؤیا همیشه همدیگر را پیدا میکنیم.
صبح که میشود روزهای جداییمان از یکدیگر را حساب میکنم، ۲۱، ۲۲، ۲۵ روز است که باهم حرف نزدهایم.
هر دو در بخش اداری روزنامهای هستیم که او در آنجا کار میکند. ۴۱ روز است که از هم جدا شدهایم. او دنبال کلمههایش میگردد. کار سادهای نیست. سرانجام چنین میگوید: «ژَن، دوستت دارم». من هم در جوابش میگویم: «من هم دوستت دارم».
W بعد از دوستی دوباره با من، ترانۀ قصیدۀ عشق[۱۵۶] را میخواند. نمیدانم وقتی ترانه را میخواند، به چه کسی فکر میکند...
از او پرسیدم: «میشود درآنواحد عاشق دو نفر بود؟» جواب میدهد: «بله». هیچگاه نتوانستم مادر آدل را نادیده بگیرم.
پدر نینو بعضی شبها تا صبح غیبش میزد، نمیتوانستم تصور کنم که دوستدار کس دیگری غیر از من است.
میکوشم W را متقاعد کنم که داستانهای دوستی گاهی پایان خوشی دارند. در این خصوص تردید دارد و ترجیح میدهد جملهای سرهم کند: «کاش بشود چند روزی برویم استانبول، کاش هیچوقت جدا نشویم، کاش باهم یک کتاب بنویسیم».
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 571.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 154 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۰۸:۰۰ |
نویسنده | کلمب اشنک |
مترجم |