بخشی از کتاب
یک روز در فصل بهار که گلهای رنگارنگ همهجا را پر کرده بودند، مادر و پدر لبخندزنان جوجهی تپلی و با مزهشان را که تازه سر از تخم در آورده بود، در آغوش گرفتند. اسم بچهکبوتر را ژوژو گذاشتند و هوهوکنان خدا رو شکر کردند! چند ساعتی از به دنیا آمدن ژوژو نگذشته بود که آواز «من گشنمه» را سر داد. ژوژو عاشق غذا و هلههوله خوردن بود. هر روز ژوژو تپلی با صدای جیکجیک گنجشکها و قارقار کلاغها و بوی گلهای رُز بنفش، صورتی و سفیدِ خوشبو و گلهای مریم از خواب بلند میشد. دست و صورت نشسته پشت میز غذاخوری مینشست و یک دل سیر صبحانه میخورد. ژوژو با دستش تندتند سوسیس و تخم مرغ به همراه گوجه فرنگی و نان نرم میخورد و هنوز از گلویش پایین نرفته، پشت سرش تندتند پنیر و کره و چای شیرین میخورد. در آخر هم ژوژو آنقدر غذاها را قاطی میخورد که نالهکنان میگفت: «مامان دلم درد میکنه!»
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 7.۴۶ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۷:۵۸ |
نویسنده | سارا شرفی |
راوی | فاطمه علیزاده |
ناشر |