بخشی از کتاب
یکروز آقای سیبزمینی بالاخره طاقتش تاق میشود و تصمیم میگیرد که به خانم سیب پیشنهاد ازدواج بدهد.
او تا به حال به هیچ خانمی پیشنهاد ازدواج نداده بود، چه برسد به خانم سیب. بنابراین تصمیم گرفت با چند نفر از دوستانش مشورت کند. آقای سیبزمینی کراوات محبوبش را زد. موهای کم پشتش را شانهای کشید و مانند همیشه آنها را از بغل گوشش جمع کرد و به آن طرف صورتش هدایت کرد و گوشی موبایلش را داخل جیب گذاشت و سراغ دوستانش رفت. آقای سیبزمینی حتی قبل از آن فکر نکرد که هیچکدام از دوستانش تا به حال ازدواج نکردهاند و شاید نتوانند به او کمک کند. او سوار خودروی 206 نقرهایاش شد و به خیابان جمالزاده رفت. وقتی میخواست پیاده شود دوباره از آینهی اتومبیل به صورتش نگاه کرد. دستی به موهایش کشید و پیاده شد. او حتی فراموش کرد کمی ادکلن به خودش بزند.
زییییینگ....
زییییییییینگ....
«کیه؟»
«منم سیبزمینی»
«بیا بالا»
آقای سیبزمینی کمی مردانه راه میرفت و کراواتش را درست میکرد....
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 30.۹۱ کیلوبایت |
مدت زمان | ۲۲:۰۱ |
نویسنده | فرانک کلابی |
راوی | مرضیه ابراهیمی |
راوی دوم | سارا تهرانی |
ناشر | گیوا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۶/۲۸ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |