یک خانه بود یک آجرش کم بود، دیوانه بود. هر کس میآمد طرفش دنبالش میکرد. با دود کشش میزد تو سرش. با ناودانش خیسش میکرد. یک روز مرغی که خانه نداشت آمد سراغش و گفت: من قدو قد میکنم برات تخم بزرگ میکنم برات، خونهام میشی؟
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 14.۶۳ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۶:۱۵ |
نویسنده | محمدرضا شمس |
راوی | صابر ساده |
راوی دوم | کیمیا خوانساری |
راوی سوم |