کتاب «قطاری که ایستگاه نداشت» داستانی است دربارهی زندگی اهالی یک روستا که تا وقتی معدنِ روستاشان بوده، کنار هم بودهاند اما با تعطیل شدن معدن، اتفاقهای عجیبی برایشان افتاده است. یادشان رفته چه کارهایی بلد بودهاند، روستا را به امان خدا ول کردهاند و حتی الاغهایشان را بازنشسته کردهاند، تا اینکه یک روز زنی میانسال با الاغش به روستا برمیگردد و میگوید «اومدم بازی کنم، با قطار اسباببازی خودم.»
تا آن روز هیچکدام از بچههای روستا یک الاغ را از نزدیک ندیدهاند. اما منور خانم با الاغش آمده تا قطاری بسازد که هم قطار باشد، هم اسباببازی، هم خانه و جایی برای دورهمی. این زن انگار گونهی نایابی از آدمبزرگهاست؛ زن عجبیی که آرزوهای هیجانانگیزی توی سرش دارد.
بهیچ آک، نویسندهی این کتاب، در قصههایش دربارهی تجربهی زندگی در دنیای واقعی مینویسد و کاری میکند تا به خودمان بخندیم، اتفاقها و آدمهای دور و بر را بهتر ببینیم و به چیزهایی که میبینیم بیشتر فکر کنیم. در همایشها و سخنرانیهای جدیِ این معمار و کنشگر اجتماعی همیشه سروکلهی بچهها به همراه بزرگترهاشان پیدا میشود و (برای اینکه به هیچکس بد نگذرد) بهیچ آک مجبور میشود همهی مقالهها و حرفهای جدی و بزرگانهاش را به زبان طنز و قابل فهم برای همهی کسانی که در همایش هستند تعریف کند. برای همین هم خیلی از بزرگترهایی که کتابهای این نامزد جایزههای آسترید لیندگرن و هانس کریستین اندرسن را برای بچههایشان میخرند، خودشان زودتر از بچهها کتاب را تمام میکنند.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۹۰ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 152 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۰۴:۰۰ |
نویسنده | بهیچ آک |
مترجم |